Tuesday, January 7, 2014

ادامه داستان کوتاه مقابله با زلزله


6 ژانویه 2014 
به دنبال زلزله ای که اخیرا درحوالی بندرعباس رخ داد و باعث کشته و مجروح شدن تعدادی از هموطنان مظلوممان شد، احمدخاتمی امام جمعه تهران گفت:
"این زلزله ها ناراحتی امام زمان از مردم ایران است. اگر خواهش آقای خامنه ای از امام زمان نبود تا بحال چیزی از مردم ایران نمانده بود".
یکی بود یکی نبود. چیزی در حدود شصت میلیون سال پیش موجوداتی در کره زمین بودند که اسمشون دایناسور بود. این موجودات براساس شایعاتی میشدند پدربزرگهای همین آخوندایی که دارن در کشور ما حکومت می کنن. این موجودات انواع و اقسام داشتند. از گوشت خور بگیرید تا گیاه خور و از کوچک اندام در حد اسب و الاغ بگیرید تا درشت اندام. آنهم  چه درشت اندامی! از نوک سرشان تا انتهای دمشان به متراژ امروزی می شد حدود سی متر. این سردار فیروزآبادی خودمان به انداز تخمشان هم نمیشد. ببخشید یادم رفت بگم که برای زاد و ولد تخم می گذاشتند. افتاده بودند روی گنجی به اسم جنگل که بهش می گفتن طلای سبز. می خوردند و می خوابیدند و اختلاس می کردند و عشق و حال میکردند. فقط تنها مشکلی که بود این بود که زنهاشان رعایت حجاب شرعی را نمی کردند. همه یا از بیخ بی حجاب بودند و یا خیلی خیلی بدحجاب. هرقدر هم که ولی فقیه شان - که احتمالا پدر بزرگ همین آیت اله احمد خاتمی خودمان بوده - نصیحت میکرد که بابا دست از این بدحجابی و بی ناموسی بردارید، هیچ دایناسوری گوشش بدهکار نبود. البته اون موقع این آقای جنتی خودمان هنوز بچه سال بود و به سن قانونی عمامه گذاری و آیت اله شدن و نماز جمعه خواندن نرسیده بود تا با کلام جادویی و گرم و آموزنده اش دایناسورها را به راه راست هدایت بکند. خلاصه اینکه دایناسورها بی خیالِ پند و اندرزها و نهی از منکرهای ولی فقیه و گشت ارشادش همچنان به بدحجابی ادامه میدادند. هرچه ولی فقیه می گفت آخر ای ناشکرهای گناهکار. اینجا توی بهشت افتاده ایم روی این نعمتهای خدادادی و دو لپی میخوریم. چرا قدر این نعمت ها را نمیدانید؟ یک زمانی ما آرزومان بود که روضه پنج تومانی بخوانیم و بزرگترین عددی که فکر میکردیم خداوند متعال خلق کرده عدد یک میلیون بود. اما حال کوچکترین اختلاسمان چند میلیارد است. هرکس را هم که علیه ما اعتراضی بکند یا چیزی بگوید یا بنویسد یا خودمان می خوریمش و یا میدهیم به دست سردار رادان و قاضی مرتضوی و بقیه زندانبانانمان تا اول زیر کتک کلکش را بکنند و بعد کبابش بکنند و بخورند. کاری نکنید که خداوند متعال زلزله ای بفرستد و کارمان را بسازد. اما کو گوش شنوا؟ هنوز مرکب حرفهای ولی فقیه خشک نشده، خانمهای دایناسور و یا درواقع دایناسورهای خانم، دم غروب آفتاب ده قلم آرایش کرده و با پر و پاچه لخت و موهای آشفته راه میافتادن توی خیابونای جنگل و حالا بی ناموسی نکن، کی بی ناموسی بکن. البته اون موقع امام زمان هنوز متولد نشده بودند که مثل حالا به خواهش ولی فقیه از گناه دایناسورها گذشت بکنند. البته خود خداوند متعال هم خیلی از دست این دایناسورهای گناهکارها عصبانی بود. چند بار هم زلزله و سیل فرستاده بود اما خوب این دایناسورها از بس بزرگ بودن و پاهای بلندی داشتن که سیل که میامد فکر میکردن که باید برن اون تو آب بازی کنن. زلزله هم بهشون کارگر نبود. چون بعضی هاشون که اصلا خانه نداشتن و بعضی دیگر هم شبا که میخوابیدن از بس بزرگ بودن، سرشون بیرون از خانه شون بود و خراب شدن سقف خانه مشکلی براشون درست نمیکرد. درست مثل همین کارتن خوابای کشور خودمون. خلاصه اینکه جنگل از زیادی گناه این دایناسورهای بدحجاب بوی جهنم گرفته بود و ولی فقیه و دستیارش شبا از ترس آمدن بلای آسمانی خواب نداشتن و به امید فرار از اون جنگل و رفتن به جنگلهای غربی و فرنگی، مجبور بودن که پولهایی را که با زحمت و خواندن روضه پنج تومانی به دست آورده بودن، صرف خریدن خانه و مستغلات در فرنگ بکنن. حتی فرشته های خداوند هم از دست دایناسورها عصبانی بودن و همه اش از درگاه باریتعالی درخواست میکردند که ناله های ولی فقیه دایناسورها را نادیده بگیرد و یک بلایی براشون نازل بکند. اما خوب خداوند اون موقع هم مثل حالا خیلی صبور بود و بابت  بدحجابی و بی ناموسی چند تا دایناسور بیسواد مسجد نرفته، بلاهای خیلی بزرگ مثل آتشفشان و از این چیزا نمی فرستاد. اما، اما، بعضی از اون فرشته ها مترصد بودن که فرصتی پیش بیاد و خودشون دست به کار بشن. یک روز حضرت عزائیل از طرفهای کره زمین رد میشد تا برای ماموریت به مریخ بره، از دور متوجه شد که یک سنگ آسمانی بزرگ با سرعت خدا کیلومتر در ساعت داره از همون نزدیکیها رد میشه. ناگهان چشماش برقی زد و به تقلید از ارشمیدس فریاد زد "یافتم یافتم". موبایلش را در آورد و عکسی از سنگ مزبور گرفت و با چند تا سوال به کامپیوتر عرش اعلا ایمیل کرد. دو دقیقه بعد یک ای میل براش رسید که نوشته بود پیشنهاد شما به شرفعرض همایون مقام عظمای باریتعالی رسید و پاسخ مثبت است. حضرت عزرائیل از خواندن این ایمیل چنان شاد شد که همونجا وسط آسمان سوم و چهارم شروع کرد به باباکرم رقصیدن و چند دقیقه ای دست میزد و می رقصید. البته شانس آورد که کسی از دارو دسته ولی فقیه این حرکت گناه آلود را ندید. بعدش هم سر فرمان را کج کرد به سمت سنگ آسمانی مربوطه و با سرعت خودش رو به سنگ آسمانی رساند و درست مثل "لیونل مسی" و "علی دایی" که توپهای هوایی رو با سر میزنن توی دروازه حریف، با یک ضربه هِد فنی و تکنیکی و حساب شده که به سنگ آسمانی زد، سنگ رو به سمت کره زمین روانه کرد. چند دقیقه بعد سنگ آسمانی شترررررررررررق خورد وسط کره زمین. تا دایناسورها بیان بفهمن چطور شده، کلی ها شون زیر سنگ له و لورده شدن. اما شدت ضربه سر حضرت عزائیل اونقدر بود که در اثر برخورد سنگ با زمین، یک انفجاری شد که انگار هزارتا بمب اتم از همونایی که "آقا" آرزوی داشتن دوتاش را دارند، بخوره به زمین. درد سرتان ندم. تر و خشک با هم سوختن. چه اونایی که بدحجابی و بی ناموسی کرده بودن و چه اونایی که بیچاره ها اصلا هنوز بچه بودن و یا توی تخم بودن و فرصت انجام گناهی را نکرده بودن همه از بین رفتن. یعنی در واقع اون انفجار باعث شد که چنان آتش سوزی بشه که دود همه آسمان کره زمین رو بگیره و مانع رسیدن گرمای خورشید به زمین بشه و عصر یخبندان شروع بشه. حاصل یخبندان هم از بین رفتن همه دایناسورها و همه موجودات روی زمین بود. البته بغیر از همون ولی فقیه مربوطه و جنتی و چند تا آخوند دیگه که رفتن در پناهنگاههای زیر زمینی و زیردریایی قایم شدن. بنابراین ما دانش آموزان عزیز باید قدر "آقای خامنه ای" را بدانیم که دست به دامان امام زمان میشه تا زلزله نیاد و ما را از بین نبره. تا ما فرصت داشته باشیم وقتی بزرگ شدیم وارد سپاه و دولت بشیم و اختلاس های میلیاردی بکنیم.  البته شاید هم بهتر باشه که اول بسیجی بشیم و با کمک سردار رادان نسل بدحجابها و نسل بی ناموسی را از روی کره زمین برداریم. بعدش هم به دادستانی انقلاب و زندان اوین برویم و کلک همه معترضان و فتنه گران را که ممکن است با گناهانشان باعث بروز سیل و زلزله بشن بکنیم. بعدش هم به حول و قوه الهی برای انجام حرکت عبادی - سیاسی اختلاس به سپاه و دولت و یا به بیت رهبری بریم. البته از شما چه پنهان که ما دانش آموزان عزیز هنوز نمیدانیم که اگر امام زمان علیه السلام از دست گناهان مسلمانان آنقدر عصبانی میشوند که برای تنبیه آنها زلزله و سیل می فرستند، اولا چرا از دست گناهان غیر مسلمانان که خیلی هم بدترن عصبانی نمیشن و دوما چرا از دست قاتلین پدر و پدربزرگشون علیه السلام عصبانی نشدن که با یک زلزله نسل همه شون رو از روی زمین بردارن؟ البته ما مطمئن هستیم که وقی حوزه های علمیه و حضرات علما مسئولیت مدارس ابتدایی و انتهایی کشور را به دست بگیرند اونوقت همه دانش آموزان عزیز پاسخ این سوالات را خواهند فهمید. قصه ما به سر رسید. دایناسور به فرنگ نرسید.

No comments:

Post a Comment